شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد
شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد

قصه ما مثل شد

 ) فال بین و شاه )

حکایتی جذاب و خواندنی

.... غیر از خداوند هیچ کس نبود .
روزی و روزگاری مرد فقیری بود که کاروباری نداشت . یک روز  همسرش به او گفت : " مرد تو هم از فردا رمّال (فال بین ) شو ..... مگر تو از رمّال شاه چی کمتر داری ؟"
مرد گفت : " هر کاری بَلدی می خواهد ، من نمیتوانم ..."  

ادامه مطلب ...

قصه ما مثل شد

پند پرنده

... غیر از خداوند هیچ کس نبود.

روزی و روزگاری مردی از کنار روستایی می گذشت.

ناگهان پرنده ای از درختی بر زمین افتاد.مرد پرید و پرنده را برداشت.پرنده که خیلی ترسیده بود ،برای رهایی خودش چند بار در دست مرد دست و پا زد. وقتی نتوانست خودش را نجات بدهد ، به حرف آمد و گفت : "ای مرد ، مرا رها کن ، جوجه های من چشم به راه هستند ."   

ادامه مطلب ...