شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد
شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد

داستانی عبرت آموز

(غذای سگ)

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینو گوشت بده نِنه .....

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تُومن فقط آشغال گوشت میشه نِنه ..بدم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه! 

ادامه مطلب ...

قدر داشته هایمان را بدانیم

[( سگ باهوش )

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را دردهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ؟؟سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ؟؟دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد 

ادامه مطلب ...

داستان طنز ازدواج پسر

گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف میزدند و در نهایت پیرمرد گفت:ما که از مال دنیا جز یک "خر"چیزی نداریم به شهر میروم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت اما آن را نفروخت و موضوع فروش خر به فراموشی سپرده شد.

بعد از مدتی پسرکه موضوع را فراموش شده میدید از آن پس برای آنکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان مادر و پدر خود می پرید و می گفت:

( این حرف ها را رها کنید از" خر "بگویید )