شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد
شندآباد

شندآباد

معرفی کامل شهر شندآباد

دقت؟!

پسرک هوشیار

 در زمان های قدیم، مردی با الاغ خود، باری را برای فروش به شهری دیگر می بُرد. اما از بد حادثه و پس از عبور از یک مزرعه، الاغ خود را گم کرد.
او به دنبال الاغ خود می گشت. برای همین از پسری در آن حوالی پرسید:
آیا تو الاغ مرا دیده ای؟
پسر گفت: همان الاغی که چشم چپش کور بود!!
همان الاغی که پای چپش می لنگید!!!
همان الاغی که بارِ گندم داشت!!
آن مرد خوشحال شد و گفت آری خودش است. حال بیا برویم و آن را به من تحویل بده

ادامه مطلب ...

قدر داشته هایمان را بدانیم

[( سگ باهوش )

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را دردهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ؟؟سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ؟؟دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد 

ادامه مطلب ...

حکایت اهمیت تفکر

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.

آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید».

پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند .  

ادامه مطلب ...