پسرک
هوشیار
در
زمان های قدیم، مردی با الاغ خود، باری را برای فروش به شهری دیگر می بُرد. اما از
بد حادثه و پس از عبور از یک مزرعه، الاغ خود را گم کرد.
او
به دنبال الاغ خود می گشت. برای همین از پسری در آن حوالی پرسید:
آیا
تو الاغ مرا دیده ای؟
پسر
گفت: همان الاغی که چشم چپش کور بود!!
همان
الاغی که پای چپش می لنگید!!!
همان
الاغی که بارِ گندم داشت!!
آن
مرد خوشحال شد و گفت آری خودش است. حال بیا برویم و آن را به من تحویل بده. پسرک
گفت: من آن را ندیده ام.
مرد
تعجب کرد و گفت: دروغ می گویی، تو دزد الاغ من هستی.
مرد
دست پسر را گرفت و او را نزد قاضی بُرد. قاضی بعد از شنیدن ماجرا رو به پسرک کرد و
گفت:
شواهد نشان می دهد که تو الاغ را دیده ای وباید آن را
تحویل بدهی، مگر این که جواب قانع کننده ای داشته باشی.
پسرک
هوشیار در پاسخ قاضی گفت: آقای قاضی من با چشم های خودم الاغ را ندیده ام اما با
توجه به شواهد زیر نتیجه گیری کردم و ویژگی هایالاغ را پیش بینی کردم.
شاهد
1: در مسیر مزرعه دیدم که کمی از علف های سمت راست جاده خورده شده؛ ولی علف های
سمت چپ جاده دست نخورده مانده است.
شاهد
2: در مسیر مشاهده کردم که اثر پای چپ الاغ عمیق تر است.
شاهد
3: دیدم که در کنار مسیر حرکت الاغ، گندم روی زمین ریخته شده است